به نام خدا
قرنها از قیام حسینی و نهضت خونین کربلا میگذرد. ولی نام و یاد این جانفشانی و حماسهآفرینی بر صفحه دلها و دفتر تاریخ جاودانه میدرخشد. امام حسین(ع)، پیشوای آزادگان با تکیه بر آیات قرآن در برابر ظلم و بیعدالتی ایستاد، چراکه انسان آزاد آفریده شده و انسان آزاد هرگز در برابر بیعدالتی سکوت نمیکند و ذلت را نمیپذیرد.
به استناد تاریخ، امام حسین(ع) در این راه پرافتخار، خود و اهل بیتش متحمل مصائب و آلام جگرسوزی شدند که بخشی از تاریخ خونبار عاشورا را تشکیل میدهد. این مصائب را حضرت به همراه اهل بیت و یاران باوفایش برای حفظ دین و ارزشهای اسلامی به جان خریدند و هرگز در برابر اندوه و دردها و مصیبتها، اظهار عجز و ناتوانی نکردند.
ماه محرم یادآور حادثهای عظیم در تاریخ اسلام و بلکه جهان است؛ حادثهای که در عین شکوهمندی، دردناک است و در همان حال که غرور را برمیانگیزد و انسان را به وجد میآورد، اشک اندوه را نیز از دیده جاری میکند. اما آن روی این حادثه که انسان را به وجد میآورد و غرور میآفریند، رشادت امام حسین(ع) و یارانش مقابل خیل حرامیان و فاسقان است و بهرغم تعداد اندکشان در مقابل تعداد کثیر دشمن، بدون هیچ ترسی و واهمهای ایستادگی نمودند و با هیچ تطمیع و تهدیدی حاضر به مصالحه نشدند. آری اینچنین است که حادثه کربلا به غمانگیزترین حادثه تاریخ اسلام بدل شده است؛ اما آنچه به گریهها و ضجههای شیعیان در سوگ اباعبدالله الحسین(ع) اعتبار میبخشد، شناخت شخصیت امام و راه و هدف ایشان است که طبیعتا این شناخت، اقتدا به او را به دنبال دارد.
یکی از درسهایی که از واقعه کربلا میتوان گرفت و باید در آن تامل کرد؛ همین است که کجا میارزد که آدمی جان خود را ببازد؟ آنچه تاکنون از تحلیل واقعه کربلا گفته شده؛ این است که آزادی و ذلتناپذیری آدمی حکم میکند که جان خود را بر سر حریت خود بگذارد، این درست است، آدمی شریفتر و عظیمتر از آن است که خود را به متاع حقیر و بیارزشی بفروشد، این مساله، جنبه روانشناسی شخصی دارد، اما وقتی ظلم شکل اجتماعی پیدا میکند، وقتی که با سست شدن ظلم مواجه میشود و آن ظلم بتدریج شیوه و روش همگانی پیدا میکند، در اینجاست که شورش و قیام، جواز بلکه حکم وجوب پیدا میکند و حال این شورش و شوریدن هم عنصری عقلانی دارد هم عنصری عاشقانه، در آن هم سیاست درج است هم شهادت، هم عاشقی و هم عاقلی.
و اینجاست که سخن از نگاه جلالالدین رومی (مولانا)، نسبت به حادثه کربلا موضوعیت پیدا میکند؛ جناب مولانا، یکی از کسانی بود که به طور مشخص نسبت به شخص امام حسین(ع) و حرکت او ارادت میورزید و یاد و نام ایشان را محترم نگه میداشت. وی در دو جا به طور مشخص درباره حادثه کربلا سخن گفته است، یک بار در مثنوی و دیگری در دیوان شمس. مولانا در مثنوی ضمن آن که به شرح داستانی میپردازد، در فحوای داستان، این پرسش را مطرح میکند که آیا کربلا فقط یک چهره داشته است و آن هم چهره غم و اندوه و درد و رنج، یا آن که چهرهها و بواطن دیگری هم داشته است سپس پاسخ میدهد آری، از یک طرف حضرت را کشتند و این درست است و غمانگیز است اما از سوی دیگر، او رها شد، به شکستن قفس نظر کنید، به آزاد شدن مرغ جان این سلطان از این زندان نظر کنید، میبینید که او با این رهیدن، شاد است.
جان سلطانی ز زندانی بجست
جامه چون دریم و چون خائیم دست
چون که ایشان خسرو دین بودهاند
وقت شادی شد چو بشکستند بند
درس دیگری که میشود از این شور و حماسه آموخت، درس زیبا دیدن جهان است، آموختن این که آدمی در زشتترین زشتیها همواره میتواند یک چهره زیبا ببیند و چه زیبا چشمان زیبابین حضرت زینب(س)، زیباییها را دید و فرمود «ما رایت الا جمیلا» لذا جناب مولانا اشاره میکند که اگر این عالم پر از زشتی و پلیدی شود، پاکان فقط از او پاکی نصیبشان خواهد شد.
گر جهان را پر در مکنون کنم
چون نصیب تو نباشد، چون کنم؟
گر شود عالم پر از خون مال مال
کی خورد مرد خدا الا حلال
حادثهای اینچنین پر از زشتی و قساوت، چهره دیگری پیدا میکند، تصویری از ایثارگری و عاشقی و گذشت تام و تمام.
در طبق اخلاص نهادن همه هستی خویش و حقیقتا زیباترین حادثه عالم انسانی است و هر چه این گذشت وسیعتر و عمیقتر باشد، آن زیبایی وسیعتر و عظیمتر خواهد بود و جناب مولانا به واقعه عاشورا و کربلا و امام حسین(ع) به چشم یک پاکبازی مطلق مینگریست. این غزل مولوی را که از سر ارادت در وصف یاران و شهدای کربلا گفته است، بارها شنیدهایم؛
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبکبالان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی؟
این چند بیت اندک، تصویر کامل و غنی از یک ارادتورزی صمیمانه است که میتوان در وصف عاشقان واقعی ابراز کرد. این هم یک چهره است، یک تصویر است و این هم یک چشم است که آدمی میتواند به حادثه کربلا باز کند و درس تازهای از آن بیاموزد، مهمترین علامت عاشقی، ایثار و گذشت است و هیچ چیز دیگر به پای آن نمیرسد، این عاشقی یا ایثارگری به زبان و سخن نیست بلکه به عمل است. امام حسین(ع) تنها از جانش نگذشت از همه برخورداریهایش گذشت. او یک بار شهید نشد، هزار بار شهید شد، با سلب هر حقی، با شهادت هر یاری و با خوردن هر تهمتی و به عوض هزار بار هم عروج کرد و معراج یافت. آری حادثه کربلا برای کسی چون جلالالدین مولوی عبارت بود از حادثه در زندان را شکستن، حادثه به نوا رسیدن یا به نوا رساندن بینوایان و حال پس از گذشت سالها از آن حادثه چه بسیار تابلوها و تصاویر و بواطن دیگر است که هنوز مکتوم مانده و باید مکشوف شود.
مهدی مسکنی
آخرین نظرات