زيارت حسين ، تمناى انبياست
امام صادق عليه السلام فرمود: قبر حسين ابن على صلوات الله عليه بيست ذراع در بيست ذراع ، گلستانى از گلستانهاى بهشت است ، ملائكه از آنجا عروج مى كنند.
هيچ فرشته مقرب و پيامبر مرسل نيست مگر اينكه از خداوند درخواست زيارت حسين را مى كند، گروهى فرود مى آيند و گروهى بالا مى روند. (284)
امام صادق عليه السلام فرمود: روز قيامت منادى ندا مى كند، شيعيان آل محمد كجايند؟ گروهى بى شمار بر مى خيزند كه جز خدا عدد آنها را نمى داند، و در گوشه اى مى ايستند، سپس منادى (دوباره ) ندا مى كند، زائرين قبر حسين كجايند؟
عده بسيارى بر مى خيزند، به آنها گفته مى شود، دست هر كس را كه خواستيد بگيريد و با خود به بهشت ببريد، آنها هر كه را بخواهند مى برند، به گونه اى كه مردى مى آيد و به يكى از اين زائرين مى گويد: مگر مرا نمى شناسى ؟ من همان هستم كه فلان روز جلوى پايت برخاستم يعنى مرا هم شفاعت كن - آن زائر او را بى مانع داخل بهشت مى كند. (285)
زيارت امام حسين را سبك نشماريد
عالم بزرگوار على ابن عبدالحميد نجفى كه معاصر شهيد اول مى باشد در جلد اول كتاب انوار المضيئة آورده است كه در عيد فطر سال 772 سيد جعفر ابن على نزد من آمد و از عموى پدرش سيد حسن ابن ابى الفضائل نقل نمود كه با جماعتى از فاميلها و ياران به خانه خدا مشرف شديم ، همراه ما عالمى بود بنام ابن تويره سوراوى ، كه احكام حج را به ما ياد مى داد،
روزى كه ما در طواف بوديم مردى از اهالى يمن بنام اسعد ابن سعد، نزد ما آمد و سلام كرد و گفت : من مؤ منى هستم كه با ديدن شما شاد شدم ، و فكر مى كنم از نعمت خداوند اين بود كه شما را ملاقات كردم ، و اين حج من با ديدن شما كامل خواهد شد، مرا هم شريك كنيد بخاطر ثواب ، به او گفتيم مرحبا به تو، تو از مائى و در سود و زيان با مائى ، و با هم افعال حج را انجام مى داديم ، پس از انجام مناسك ، ما را قسم داد كه به انبار او برويم ، اول امتناع كرديم ، اما با اصرار او رفتيم ، با ديدن غلامان و مال و ثروت او فهميديم كه مردى ثروتمند و متمكن است .
پس از صرف غذا، برخواستيم كه برويم ، او به آن عالم گفت : دلم مى خواهد اندكى نزد من بمانى كه با شما كارى دارم ، او نشست و ما رفتيم ، بعدا آن عالم نيز آمد، نصف شب بود كه ناگاه ديديم آن عالم گريه مى كند و فرياد مى زند و اظهار ندامت مى كند، گفتيم چه خبر است ؟ گفت : شما را بخدا و به احترام اين خانه كعبه ، با من بيائيد تا به نزد اسعد ابن سعد برويم ، گفتيم : اين كار امكان ندارد، چگونه در اين دل شب با وجود اين همه افراد دزد و بزهكار، خود را به خطر اندازيم .
آن مرد گفت : اگر من به گردن شما حقى دارم و شما مى خواهيد پاداش مرا بدهيد، الان وقت آن است ، شما را به جدتان پيامبر اكرم كه قبول كنيد، آنقدر اصرار كرد كه ما پذيرفتيم ، بيشتر لباسهاى غير لازم را در آورديم (از ترس دزدها) و با او راه افتاديم ، در خانه اسعد ابن سعد كه رسيديم در زديم ، گفت : كيستيد؟ گفتيم ما همان ساداتى هستيم كه از عراق آمده و دوستان تو هستيم .
گفت : مرحبا ولى سروران من ، در اين وقت مى ترسم كه در را باز كنم ، فردا بيائيد قدمتان روى چشم ، گفتيم ما كار ضرورى با تو داريم ، كسى هم با ما نيست كه از آن بترسى ، با اصرار ما در را باز كرد، وارد شديم ، آن عالم با اسعد خلوت كردند، عالم شروع كرد به گريه و التماس كردن ، و اسعد را به خدا و پيامبر و ائمه عليهم السلام قسم مى داد، اما اسعد مى گفت : هرگز انجام نمى دهم !
سخن ميان آنها طول كشيد، ما به آن دو گفتيم ما را هم در جريان بگذاريد، اسعد گفت : اى سروران من (ديروز) كه شما از پيش من رفتيد و با اين عالم تنها شدم ، به او گفتم : شما در عراق هستيد و به زيارت امام حسين عليه السلام بسيار مشرف شده ايد، ولى من دستم بخاطر دورى راه كوتاه است ، در عوض من بسيار حج مشرف شده ام ، دلم مى خواهد كه يكى از زيارتهاى امام حسين خودت را با يك حج من معامله كنى ؟ اما او نپذيرفت ، تا اينكه در مقابل نه حج و چهار مثقال طلاى قرمز راضى شد، و يك زيارت امام حسين را با نه حج و چهار مثقال طلا فروخت ، و پول را هم گرفت و از هم جدا شديم ، الان آمده است و مى خواهد معامله را فسخ كند، هر چه به او مى گويم ، علت فسخ چيست ؟ جواب نمى دهد، من هم فسخ نمى كنم .
به آن عالم گفتيم ، علتش را بگو شايد فسخ كند، گفت : مرا معذورم داريد، گفتيم چاره اى نيست ، گفت : من خوابيده بودم ، در خواب ديدم كه قيامت برپا شده و گروهى از مردم را به طرف بهشت و برخى را به طرف جهنم مى كشند، من به طرف بهشت مى رفتم ، كه به حوضى رسيدم كه كناره آن در دسترس نبود، در آن ظرفهائى بود مثل ستاره هاى آسمان ، جلو رفتم ، ناگاه اميرالمؤ منين على ابن ابيطالب عليه السلام را ديدم كه كنار حوض نشسته است ، عرض كردم : يا اميرالمؤ منين ، بنده شما و شيعه و دوستدار شمايم ، مرا سيراب نما، حضرت فرمود: برو نزد فاطمه دختر پيامبر عليهماالسلام نگاه كردم ديدم حضرتش نيز بر حوض نشسته است ، سلام كردم ، از من روى گردانيد، از طرف ديگر آمدم و سلام كردم ، باز روى گردانيد، عرض كردم : بانوى من ، من از دوستان و شيعيان فرزندان شمايم فرمود:
آيا مگر تو نيستى كه زيارت حسين را سبك شمردى ؟! خداوند آنچه را گرفتى بركت ندهد، از خواب برخاستم و مضطرب شدم ، همچنانكه مى بينيد، الان از اين مرد به خداوند بزرگ و پيامبر اكرم و ائمه معصومين درخواست مى كنم كه معامله را فسخ كند،
اسعد ابن سعد گفت : ياللعجب ، من قبل از شنيدن اين جريان ، معامله را فسخ نمى كردم ، الان مى خواهى فسخ كنم ؟! من هرگز چنين نكنم اگر چه مثل كوههاى مكه به من طلا بدهى ، هر چه اصرار كرديم فايده نداشت ، بيش از دو سال نگذشت كه دارائى آن عالم نابود شد، و بشدت فقير شد و از مردم درخواست مى كرد و خودش مى گفت اين به نفرين حضرت فاطمه صلوات الله عليها مى باشد و به همان وضع مرد. (286)
فداى لب تشنه ات يا حسين - اين نعمت را غنيمت بشماريد
داود رقى گويد: نزد امام صادق عليه السلام بودم ، حضرت آب خواست وقتى نوشيد، ديدم كه چشمان حضرت پر از اشك شد، سپس فرمود: اى داود، خدا لعنت كند قاتل حسين را، هر بنده اى كه آب بنوشد و ياد حسين كند و قاتل او را لعنت كند، خداوند يك صد هزار حسنه برايش مى نويسد و يكصد هزار گناه از او پاك مى كند و يكصد هزار درجه او را بالا مى برد، و مثل كسى است كه يكصد هزار بنده آزاد كرده و در قيامت خداوند او را با دل خنك محشور مى گرداند. (287)
اى شه غرقه به خون ، غرقه خون بين دل ما را
آخرین نظرات