یاس های سوخته

|خانه|تماس |ورود
خروش
ارسال شده در 11 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته در سبک زندگی عاشورایی

به نام خدا

با اصرار زياد از آقاي حسناتي كه آن روز مسؤول سپاه نجف آباد بود، نامه‏اي گرفتيم تا به جبهه برويم. بليط اتوبوس تهيه كرديم و به كرمانشاه رفتيم. وقتی به آنجا رسیدیم هوا تاريك شده بود. در خيابانهاي كرمانشاه مي‏گشتیم تا ستاد اعزام به جبهه را پيدا كنيم. آقاي امير كاوه راديوي يك موج را به گوشش چسبانيده بود با اصرار زياد از آقاي حسناتي كه آن روز مسؤول سپاه نجف آباد بود، نامه‏اي گرفتيم تا به جبهه برويم. بليط اتوبوس تهيه كرديم و به كرمانشاه رفتيم. وقتی به آنجا رسیدیم هوا تاريك شده بود. در خيابانهاي كرمانشاه مي‏گشتیم تا ستاد اعزام به جبهه را پيدا كنيم. آقاي امير كاوه راديوي يك موج را به گوشش چسبانيده بود. رادیو خبر انفجار حزب جمهوري و شهادت آيت الله بهشتي و يارانش را داد. بنابراين روز ورود ما به سر پل ذهاب دقيقا روز شهادت هفتاد و دو تن بود. بالاخره ستاد را پيدا كرديم. با ميني بوس ما را به اسلام آباد غرب فرستادند و از آنجا نيز به سر پل ذهاب رفتيم. و تقريبا 10 ال 15 كيلومتر قبل از پادگان ابوذر به مقر حاج بابا رسیدیم. مسؤول این مقر، یکی از بچه های تهران به نام حاج بابا بود و به همین دلیل به آنجا مقر حاج بابا می گفتند. علي پورقاسميان كه طلبة پاک دل و صافی بود از شنيدن خبر شهادت دكتر بهشتي از حال رفت . همه غمگين بودند.
بعد از ظهر همان روز در آن مقر، مراسمي براي آيت الله بهشتي و ساير همراهانش گرفته شد. چون طلبه هاي آنجا از نظر سني كوچكتر از من بودند، نماز جماعت را به من واگذار كردند و من نيز از قبول آن خودداري مي‏كردم؛ زيرا می ترسیدم كه هميشه در اينجا بمانم و پايم به خط مقدم نرسد. البته چنين نشد، بلكه با توجه به رشتة تحصيلي دانشگاه و دوستاني كه داشتم به زودي ديده بان توپخانه شدم. در جبهه چند بار دیده بانی کردم. آنان دیدند که خوب می توانم دیده بانی کنم؛ چون هر وقت دیده بانی می کردم اتفاقا و از بخت خوب من دیده بانی دیگر کار مرا می دید و تایید می کرد و می گفت که گلوله ها بسیار زود بر سر دشمن می ریزد. به همین دلیل هر وقت از ارتش، گلوله می خواستم می دادند. آنان گلوله های 203 را که به سختی به کسی می دادند در اختیارم می گذاشتند.
ديده‏بان توپخانة ارتش، بهترين موقعيتي بود كه افراد درصدد به دست آوردن آن بودند؛ زيرا مي‏توانستند تا سرحد ممکن به دشمن نزدیک شوند و با دوربيني كه داشتند همه جا را ببينند و با كمك توپخانه خصوصا گلوله‏هاي 203 سنگين‏ترين گلوله‏ها بودند بر سر دشمن بکوبند. از سوي ديگر، پلي بين ارتش و ساير رزمندگان بودند.

نظر دهید »
یاد
ارسال شده در 11 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته در سبک زندگی عاشورایی

به نام خدا

 

قبل از اين كه ديده بان شوم مانند ساير رزمندگان، يك هفته در مقر حاج بابا، و يك هفته در خط مقدم زير قلّه بازي دراز در سنگري كه به جبهه خورشان معروف بود حضور داشتم. در آنجا هيچ گونه امكاناتي وجود نداشت. تنها امکانات، مقداري كنسرو با نان بود که به شكل جيره بندي به ما مي‏دادند. همچنین روزانه به هر رزمنده يك قمقمه يك ليتري آب مي‏دادند تا از آن بیاشامند. و در امور دیگر استفاده کنند. قبل از اين كه ديده بان شوم مانند ساير رزمندگان، يك هفته در مقر حاج بابا، و يك هفته در خط مقدم زير قلّه بازي دراز در سنگري كه به جبهه خورشان معروف بود حضور داشتم. در آنجا هيچ گونه امكاناتي وجود نداشت. تنها امکانات، مقداري كنسرو با نان بود که به شكل جيره بندي به ما مي‏دادند. همچنین روزانه به هر رزمنده يك قمقمه يك ليتري آب مي‏دادند تا از آن بیاشامند. و در امور دیگر استفاده کنند.
قناعت در مصرف آب را آنجا فرا گرفتم به گونه‏اي كه با اندکی آب وضو بگیرم و در سنگر نگهباني با اندک آبی،سیراب شوم و بیشتر وقت را در سنگر به حفظ قرآن بپردازم.
از خاطرات زيباي جبهه خروشان، تعلیم خواندن و نوشتن به رزمنده‏اي به نام محمود شكرانه بود. او از نظر سني، سه یا چهار سال از من كوچكتر بود و كار نگهباني براي او سخت بود؛ زيرا ساعت نگهباني در جبهه خروشان واقعا زياد بود. به همین دلیل با او توافق كردم شبهایی كه بايد با هم نگهباني بدهيم، من تنها نگهباني بدهم و او در فاصله يك متري من بخوابد تا بتوانم در وقت خطر با چوب يا پا او را بيدار كنم. در عوض، او قول داد كه در روز نزد من درس بخواند. با كاغذ باطله و كارتن‏ها دفتر مشقي تهيه كرد و من به او درس مي‏دادم. او اکنون نانوايي پاك طينت وخوبی مي‏باشد.
كم كم كه امكانات آن جبهه بيشتر شد و تعداد نگهبانان نيز افزایش یافت، سنگري به نام سنگر نماز درست كرديم و صبحها در آن قرآن ياد مي‏دادم و آيات قصه طالوت و جالوت و امثال آن را براي رزمندگان بیان می کردم.
از خاطرات آن روزها، اولين روز ورود به جبهه خروشان است. شب هنگام ما را به بالاي كوه بردند و رزمندگان قبلي را برگرداندند فقط يكي از آنها ماند و صبح قبل از طلوع، سنگرهاي نگهباني را به ما نشان داد. رزمندگان از من پرسيدند كه اينجا بايد وضو گرفت يا تيمم كرد. نگاه كردم ديدم پايين كوه رودخانة آب موج مي‏زند. گفتم نمي‏توانم نظر بدهم بايد برون و ببينم چه قدر فاصله است. به همراه آن رزمندة قبلي حركت كردم و یک بيست ليتري خالي به همراه بردم تا آب بياورم. دو نفر ديگر نيز ما را همراهي كردند به پايين كوه رسيديم و ظرفها را آب كرديم و به كمرمان بستيم و سر بالای كوه را پيموديم، اما چه پيمودني! دشمن، ما را ديده بود و به شدت منطقه را مي‏كوبيد هر دفعه بايد روي زمين مي‏خوابيديم و دوباره بلند مي‏شديم. راه را نيز گم كرديم. خلاصه حدودا ظهر به سنگر رسيديم در حالي كه از تشنگي و ساير گرفتاري‏ها از هر بيست ليتري يك سوم آن رفته بود. به رزمنده‏ها گفتم وضو كه هيچ حتي طهارت هم لازم نیست، خود را با سنگ تطهیر دهیدو در هنگام نماز تنها با يك درب قمقمة آب، محل خروج ادرار را پاك كنيد و با تيمم نماز بخوانيد. به هر حال آب، جيره بندي بود و به غير از يك قمقمه، تنها براي نهار ظهر به هر نفر يك استكان آب اضافه داده مي‏شد.
دو خاطره از سرپل‏ذهاب‏

به ياد دارم که سرپل‏ذهاب در درّه‏اي گير افتاديم. از هر طرف خمپاره و توپ مي‏آمد. ما هم بر اساس دستور نظامي مجبور بوديم مدام روي زمين بخوابيم و بلند شويم. از بس نشستيم و برخاستيم با خود گفتم نمی خوابم تا تركش به بدنم بخورد يا مجروح می شوم و می برندم يا كشته می شوم و از آن وضع خلاص شوم؛ به همين دلیل راست راست راه رفتم. خيلي خسته بودم. تركش‏ها پرشتاب از كنارم عبور مي‏كردند. صداي آنها مانند صداي موتور گازي، بود ولي حتي يكي از آنها هم به من نخورد. واقعا شهيد شدن توفيق مي‏خواهد.

نظر دهید »
پل
ارسال شده در 11 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته در سبک زندگی عاشورایی

به نام خدا

سر پل ذهاب كه رفتم، جلوی مقر حاج بابا که چند كيلومتري پادگان ابوذر بود، چند نفر سبیل در رفته به دژباني مشغول بودند اما مي‏ترسيدند به خط مقدم بروند، نهايت كارشان دژباني بود. از عقايدشان پرس و جو كردم.گفته شد: اهل حق يا شيطان پرست هستند. البته نام‏هاي ديگري نيز داشتند. سر پل ذهاب كه رفتم، جلوی مقر حاج بابا که چند كيلومتري پادگان ابوذر بود، چند نفر سبیل در رفته به دژباني مشغول بودند اما مي‏ترسيدند به خط مقدم بروند، نهايت كارشان دژباني بود. از عقايدشان پرس و جو كردم.گفته شد: اهل حق يا شيطان پرست هستند. البته نام‏هاي ديگري نيز داشتند. وجه مشترك همة آنان نخواندن نماز و دوست داشتن شيطان بود. اعتقاد داشتند وقتي حضرت علي(علیه السّلام) پيامبر(ص) را غسل داده، از آب غسل ناف او نوشيده و سبيل حضرت علي(علیه السّلام) به ناف پيامبر(ص) رسيده است. اين از ياوه هايي بود كه به آن، باور داشتند و به همين دلیل سبيل‏هاي بزرگي مي‏گذاشتند و مي‏گفتند: به بركت و ياد سبيل حضرت علي(علیه السّلام) ما نيز همين كار را انجام مي‏دهيم. فرصت را غنيمت شمردم و تلاش كردم تا آنان را هدايت كنم. و انديشه‏هاي خرافي را از ذهن‏ آنان پاك نمایم.
سعي كردم به آنها نزديك شوم و ارتباط صميمي و دوستانه ای برقرار كنم و البته موفق شدم. در گام نخست، حمد و سوره را آموزش دادم و صحبت كردم كه نماز بخوانند. جوانان چون پاكتر و حقيقت جو بودند سريعتر پذيرفتند و نماز خوان شدند، اما در بين آنها پيرمردي بود كه نمي‏خواست نماز بخواند از طرفي با من رفيق شده بود و نمي‏خواست حرف من را زمين بگذارد. او وضو مي‏گرفت و بعد به دستشويي مي‏رفت و سپس مي‏آمد براي نماز. اين كار را از روي عمد انجام مي‏داد تا هم نماز صحيح نخواند و هم حرفم را گوش كرده باشد.
يكي از جوان‏ها را كه نسبت به بقيه باهوش‏تر بود و بيشتر نسبت به يادگيري مطالب ديني، علاقه نشان مي‏داد، تشويق كردم كه به حوزة علميه برود، او هم پذيرفت. البته طلبگي او بيشتر از دو ماه دوام نياورد؛ چون نتوانست در مقابل آن جو جاهلانه و پر از خرافه كه ساخته دست اطرافيانش بود، بايستد و مبارزه كند. جوان شوخي بود به او گفتم دوست داري شهيد بشوي؟
مي‏گفت: شربت شهادت يك بشكه بوده، آورده‏اند و حالا ديگر تمام شده است.

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 19
  • ...
  • 20
  • 21
  • 22
  • ...
  • 23
  • ...
  • 24
  • 25
  • 26
  • ...
  • 32

آخرین مطالب

  • رابعه عدویه
  • مرحوم شیخ رجبعلی نکوگویان(خیاط)
  • آیت الله کوهستانی
  • شیخ مفید
  • یا صاحب زمان(عج)
  • زینت صاحب الزمان باشیم
  • گل نرکس خدا کند که بیایی
  • میلاد نور مولود کعبه برشما مبارک
  • هیچ وقت نگ. نقطه سر خط
  • کجایید ای شهیدان خدایی بلا جویان دشت کربلایید

آخرین نظرات

  • یازهرا(س)  
    • یا علی ( ع )
    در مرحوم شیخ رجبعلی نکوگویان(خیاط)
  • سیــده الهام عزتی  
    • °۞ شبـستـانِ عاشـ♡ـقے ۞°
    در مرحوم شیخ رجبعلی نکوگویان(خیاط)
  • مادر پهلو شکسته  
    • یاس های سوخته
    • فاطمه(س) بی نشان
    در مرحوم شیخ رجبعلی نکوگویان(خیاط)
  • یا مهدی  
    • "یا مهدی ادرکنی"
    در مرحوم شیخ رجبعلی نکوگویان(خیاط)
  • مادر پهلو شکسته  
    • یاس های سوخته
    • فاطمه(س) بی نشان
    در آیت الله کوهستانی
  • دختری از قبیله آفتاب  
    • پرنسس های چادری
    • Lord of peace
    • دختران قبیله آفتاب
    • منجی بشریت
    در آیت الله کوهستانی
  • نورالهدی  
    • نورالهدی
    در زینت صاحب الزمان باشیم
  • زكي زاده  
    • مائده
    در گل نرکس خدا کند که بیایی
  • كوثر  
    • "مدرسه علمیه کوثر علی آباد"
    در عید شما مبارک
  • حضرت مادر (س)  
    • مطیع ولایت (بسیج طلاب سطح 3 اراک )
    • خاطرات خاکی
    • وصیت عشاق
    • یا زینب کبری
    در یا صدیقه کبری
  • حوزه علمیه الزهرا(س) گلدشت  
    • الزهراء(س) گلدشت
    در سلام علی آل یاسین گل نرگس چه شود بوسه به پایت بزنم تا به کی خسته دل از دور صدایت بزنم گل نرگس نکند مهر ز من برداری داغ دیدار رخت را به دلم بگذاری
  • متین  
    • مدرسه علمیه کوثر ورامین
    در عاشورا و زیبایی
  • مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر  
    • مرکز تخصصی نرجس خاتون (س)شاهين شهر
    در مقاله ای در مورد واقعه عاشورا

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

یاس های سوخته

یاس های سوخته
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • سبک زندگی عاشورایی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان